قسمت اول داستان عَـزُل(AZOL) و فَـتُـل(FATOL) و قودول(GHODOOL)
عَزُل:امان از دست این بد شانسی
فَتُل:چیطور شده؟
ع:آخه اینم شد محله که ما داریم یعنی سر عُمر بهترین نقطه ی شهر زندگی میکنیم
ف:چی چی میگوی؟ اصلا معلوم هست؟
ع:محل دهنو اول ورودی شهر ،کنار دو تا اتوبان بزرگ کشور و بزرگترین مراکز صنعتی ایران و دانشگاه صنعتی قرار گرفته
ف:خوب پس برعکس باید بگوی خوش شانسیم.
ع:وآآآاسه تا بگم ، حالا با این امکانات خدا وکیلی همه اطراف ما شده انبار آشغال و ضایعات و آب و فاضلاب ،اداره گاز ،پتروشیمی و .....
تمام کارمندای نیروگاه و پتروشیمی از اطراف ایرانند
به جز محله ما ، نه پارک داریم نه فضای سبز و نه....
ف:جخ تازه بوی گند پالایشگاه و سرطان و ایناش که داریم!!!
ع:حالا تو بگو خداییش ما بدشانس نیستیم؟؟؟
قودول:وخی جمعش کن خلایق هر چی لایق،وردار قیلون و آ کم حرف بـِــزِن کن
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۲ ساعت 19:45 توسط اصغر محمدي
|
باغ نو